عشق سراب

ستاره ی بی معرفت

یاد تو

من میمیرم برات

قرار

اغوش

شکایت ندارم

مرضیه نازم تقدیم به تو.عشق من

ستاره ی من

تابش عشق

غم

فصلها

چاکریم

یه اسمی براش بزارید

ستاره ی ناز

ستاره جون

ستاره

نفسهایت

حال

عشق من

مریم

میخوامت

تنهام

میمیرم برات

دوست دارم

دوست دارم

عشقولانه

عشق

مهربانم…

از پشت قله هاي سر به فلك كشيده قلبم آمدي و خزانم شدي.مهربانم با چهره مهربانت از پشت پنجره ترك خورده قلبم آمدي و پنجره شكسته دلم را بسوي باغ خزانت روشن كردي و با چهره معصومانه ات به چشمانم نگريستي گويي ميخواستي رازي بزرگ با چهره ام در ميان گذاري اما حيف كه دوباره باد آمد و برگهاي زرد و چروكيده دلت را تبديل به حيله هاي نامهربان عشقمان كرد.اما اميد وارم كه باز از پشت هواي مه آلود دلم باز آيي و پنجره دلم را به كوي باغ مهربان دلت باز كني

قانون انسانها

اين قانون گرم انسانهاست كه از انگور باده مي سازد  از زغال آتش و از بوسه آدمها  را.

و اين قانون سخت انسانهاست كه زندگي كنند به رغم جنگ و  بدبختي به رغم خطرات مرگ.

و اين قانون ملايم  انسانهاست كه آب را  به نور تبديل كنند ، خواب ها را به واقعيت و دشمنان را به برادران.

عشق...

عشق يعني کوچيک کردن دنيا به اندازه يک نفر يا بزرگ کردن يه نفر به اندازه يک دنيا.

از صداي سخن عشق نديدم خوشتر يادگاري كه در اين گنبددوار بماند.

عشق مانند قلب من و توست که ناگهان ترک مي خورد.پس بيا با هم مواظبش باشيم.

عاشق آن کسي باش که به دو طرفه بودن عشق اصراردارد .

چقدر عجيب كه…

چقدر عجيب كه

1)  تا فرياد نكشي كسي به طرفت برنميگرده

2)  تا گريه نكني كسي نوازشت نمي كنه

3)  تا وقتي كه مريض نشي كسي برات گل نمي ياره

4)  تا قصد رفتن نكني كسي به ديدنت نمي ياد......... و تا وقتي نميري كسي تو رو نمي بخشه!!!

 

عشق يعني ........

عشق يعني شادي و سرزندگي

عشق يعني منتهاي بندگي

عشق يعني مستي و ديوانگي
عشق يعني با جهان بيگانگي

عشق يعني لحظه هاي التهاب
عشق يعني لحظه هاي ناب ناب
عشق يعني مرا به دار اويختن
عشق يعني اشك حسرت ريختن

عشق يعني ديده بر در دوختن

عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني شب نخفتن تا سحر

عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني در جهان رسوا شدن

عشق يعني مست بي پروا شدن

عشق يعني قطره شعر ناتمام

عشق يعني بهترين حسن ختام

عشق يعني يك تبسم يك نگاه

عشق يعني هديه شهر خدا

عشق يعني خوردن جام صفا
عشق يعني رفتن راه وفا
عشق يعني پرواز در حال و هوا
عشق يعني جذب تو ترك جفا
عشق يعني چشم مست و بي ريا
عشق يعني سينه اي صاف از طلا
عشق يعني دو قلب از اوج نور
عشق يعني انتهاي يك غرور
عشق يعني يك تخيل خواب ناز
عشق يعني با تو بودن يك نياز
عشق يعني لاله ها رنگ صفا
عشق يعني دوري و زجر و وفا
عشق يعني سوز ني آه شبان

عشق يعني معني رنگين كمان

عشق يعني  انتظار وانتظار

عشق يعني هر چه بيني عكس يار

عشق يعني  شاعري دلسوخته

عشق يعني آتشي افروخته

عشق يعني  با گلي گفتن سخن

عشق يعني خون لاله بر چمن

عشق يعني شعله بر خرمن زدن

عشق يعني رسم دل بر هم زدن

عشق يعني يك تيمّم يك نماز

عشق يعني  عالمي راز ونياز

عشق يعني با پرستو پر زدن

عشق يعني آب بر آذر  زدن

عشق يعني چون محمّد پا براه

عشق يعني همچو يوسف قعر چاه

عشق يعني بيستون كندن به دست

عشق يعني زاهد امّا بت پرست

عشق يعني قطره ودريا شدن

عشق يعني همچو من شيدا شدن

عشق يعني  يك شقايق غرق خون

عشق يعني درد و محنت در درون

عشق يعني پر زدن تا آسمان
عشق يعني وسعتي بيش از جهان
عشق يعني لاله اي در دشت باز
عشق يعني صحبت و راز و نياز
عشق يعني راه بي نام و نشان
عشق يعني حس بي وصف و بيان

عشق يعني جرعه اي از جام حق
عشق يعني بوسه اي بر كام حق
عشق يعني شادي و شور و شرر
عشق يعني سوختن تا پا و سر
عشق يعني قايقي خود ساختن
عشق يعني دل به دريا باختن

عشق يعني رستن از زندان تن
عشق يعني رد شدن از شهر من

عشق يعني جاودان راه جهان
عشق يعني رمز رستن از زمان

عشق يعني رفتن بي انتها
باور زيبايي پروانه ها
عشق يعني دوري از هرچه رياست
كه نداني خانه تو در كجاست
عشق يعني نزد خورشيد آمدن
بي اميد از بهر اميد آمدن
عشق يعني من تو را باور كنم
قلب را بگسسته از ديگر كنم
عشق يعني شستن چشمانمان
پاكي از هر نام و ننگي ، جانمان

عشق يعني در عطش ها سوختن
چشم بر باران پاكي دوختن
عشق يعني مستي و ديوانگي
با همه اغيار او بيگانگي
عشق يعني مرغكي عاشق شدن
تا براي پر زدن لايق شدن
عشق يعني رحمت لاينتهي
لقمه بسپردن به دست روبهي
عشق يعني دستي از سوي خدا
دست او گير از سياهي شو جدا
عشق يعني نغمه اي پر رمز و راز
چشمه اي روي زمين ليك از فراز
عشق يعني بت پرستش يك خدا
ديدنت در اوج آنجا انتها
عشق يعني واژه ي بي واژگي

اندرين واماندگي ها ، تازگي
عشق يعني بي تصاحب يك نفس
كوششي بهر رهايي از قفس
عشق يعني حيرت و سرگشتگي
در فراسوي زمان گمگشتگي
عشق يعني همقدم با روزگار
رويشي با هر شكوفه در بهار
عشق يـعني سـوخـتـن ،افــروخـتن

شـيـــوه دريــا دلان آمــوخــتــن

عشق يـعني سـوزش پـــروانه هـا

شورش دل ،خون سرخ لاله ها

عشق يـعني صـوت بـلبـل در بهـار

خــنــده گـُل بــر فــراز شـاخسار

عشـق يـعـني زنــدگــي را سـاختن

دل بـه مـعــبــود گــرامــي باختن

عشق يـعـنـي بــيــسـتون را تاختن

چهــره زيـبـاي شـيـريـن ساختن

عشق يعني همچو مجنون سوختن

راه و رســم عـــاشــقــي آموختن

عشـق يـعـني يــوسف کنعان شـدن

از زلــيــخا هاي دون پنهان شدن

در كشاكش بين بودن يا نبود
عشق يعني علتي بهر وجود

عشق يـعـني جــاودانــي و غــرور

درس مـهــرو عاطفه کردن مرور

عشق يعني سوختن و ساختن

عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني  يك تبلور يك سرود

عشق يعني  يك سلام و يك درود
عشق يعني ديدن روياي تو
عشق يعني عشق و عشق و عشق تو...

عشق نافرجام

تو را از دور می بينم صدايم در نمی آيد
نشته بر دلم خاری که هرگز در نمی آيد
ز عشق خانمانسوزت هميشه در تب و تابم
از ناخوانده مهمانی که از دل بر نمی آيد
دلم هرگز نياسودست از اين عشق نا فرجام
ز دل فرياد بر خيزد مرا باور نمی آيد
نمی دانم ز بخت بد شکايت با که بايد برد
خداوندا رهايم کن که عمرم سر نمی آيد
دوانده ريشه در قلبم شده چون خار در جانم
جگر می سوزد و بر سر از اين بدتر نمی آيد 

عشق نافرجام

تو را از دور می بينم صدايم در نمی آيد نشته بر دلم خاری که هرگز در نمی آيد ز عشق خانمانسوزت هميشه در تب و تابم از ناخوانده مهمانی که از دل بر نمی آيد دلم هرگز نياسودست از اين عشق نا فرجام ز دل فرياد بر خيزد مرا باور نمی آيد نمی دانم ز بخت بد شکايت با که بايد برد خداوندا رهايم کن که عمرم سر نمی آيد دوانده ريشه در قلبم شده چون خار در جانم جگر می سوزد و بر سر از اين بدتر نمی آيد